مردی کــنار پـنجـره، کماکان در خیالاتش لحظهی بالا آمدن دختر از پلههای خانه را تصور میکند. لحظههایی که قبل از آن از اتفاقات روی تـخت حرف میزدند.
مردی با ســیگاری بر لب، در خیالاتش موهای کنار کاناپه را جمع میکند.
لذت اساماس، هیجان و دیدن اسم او بر روی موبایل.
همیشه آهنگِ آبی از ابــی او را به یاد زمستان و فعل و انفعالات مغزش و خیابان شــریعتی میندازد.
گهگاهی هم خاطرات کافــه گــودو.
Recollection...برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 39