همهی ما خواب میبینیم. کم و زیاد. خیلی وقت بود خواب تو رو ندیده بودم. اینکه خواب تو رو ببینم برام عجیب نیست. عجیب اینجاس که احساس میکنم طولانیترین خواب زندگیم بود. کنار هم. یه خونهی بزرگی که نمیدونم کجا بود. تعداد زیادی از آدمها هم بودند. چه نسبتی داشتیم؟ نمیدونم واقعاً. مهم این بود که توی خواب هم متوجه شدم همه چی زیادی طولانیه. نکتهی جالبی که الان به ذهنم رسید اینه که توی اکثر خوابهام باهم توی یه خونهی بزرگ بودیم. یه فضای سربسته و بزرگ. بگذریم. جالب بود. حتی وقتی ساعت ۵:۳۰ صبح بیدار شدم و لبخند زدم.
Recollection...برچسب : نویسنده : afragile23 بازدید : 5